
یکی از کتابهای ارزشمندی که این اواخر خواندم تصمیم گیری نوشته یونا لرر بود. نویسنده در این کتاب که البته به نظرم بسیار ارزشمند است سعی کرده تا در خصوص ساختار و مدل مغز ما صحبت کند تا بیشتر بفهمیم ؛ چطور فکر میکنیم و چطور تصمیم می گیریم.
در بخش دیگر کتاب سعی شده تا آموزش داده شود هر انسانی چطور می تواند ذهن خودش را بر اساس توانایی های آن بخش از مغز رهبری کند به این معنا که من انسان می توانم موضوعات و چالشها را شناسایی کنم و برای حل آنها از بخشهای مختلف مغزم با توجه به پتانسیلهایش استفاده کنم .
به نظرم این کتاب توانسته به بسیاری از پرسشهای مان در خصوص متد و فرایند کوچینگ پاسخ دهد و می تواند برای کسانی که در مسیر کوچینگ هستند مفید باشد.
چرا کوچینگ؟
تجربه من این است که یکی از زمانهایی که ما به سراغ کوچ می رویم زمانی است که می خواهیم تصمیم های جدیدی بگیریم می خواهیم مسیرهای تازه ای را بپیماییم و یا می خواهیم راههای جدیدی را کشف کنیم هر چقدر ما با الگوی تصمیم گیری خودمان بیشتر آشنا باشیم بهتر می توانیم با تاثیری که کوچینگ می تواند در نقاط مهم زندگیمان بگذارد آشنا شویم .
کوچ چه می کند لازم است بدانیم بر اساس یافته های این کتاب کوچ هم یک خبره است و برای خبره شدن مستلزم صرف وقت و تمرین است او کسی است که می تواند به احساسات خود اعتماد کند.
او هم زمان میتواند خوب بشنود خوب بپرسد خوب بازخورد بدهد و …… پرسش بعدی شاید این است که این کار را همه ما می توانیم انجام دهیم و کوچ چه ارزش افزوده ای دارد.
برای روشن شدن مطلب من از این زاویه به موضوع نگاه کردم.
بر اساس آنچه در این کتاب آموختم آگاه شدم که ما انسانها از احساس خسران برحذریم و سعی می کنیم آن مسئله را نادیده بگیریم همین مسئله نتایج زیادی را برای ما به همراه خواهد داشت.
- در زمان بروز چالش شروع می کنیم برای آن دلائل منطقی آوردن . تحقیقات نشان داده در بسیاری از موارد در هنگام احساس شکست حریص میشویم و اتفاقات شانسی رو به طور منطقی ارزیابی می کنیم و در نتیجه سود منطقی را قبول نمی کنیم .در این موارد امیگدلای مغز ما فعال می شود .
- وقتی ذهن خود را سانسور می کنیم آن بخش از مغزمان را که مخالف تصور ماست ، از کار می اندازیم که خود باعث می شود شواهد مربوط و مناسب را نادیده بگیریم.
- ترس از اشتباه مانع از آموختن ما می شود .
با این آگاهی برگردیم به زمانی که ما می خواهیم طرح نویی در زندگی بیاندازیم . به نظر میرسد با استخدام کوچ می توانیم این تهدید ها را به فرصت ارزشمندی تبدیل کنیم . زمانی که کوچ ما را می شنود. نگفته هایمان را از بین گفته هایمان میشنود و بازخورد می دهد در واقع ذهنمان مجبور می شود تمرین سخت تری بکند تمرین فکر کردن به اطلاعاتی که نادیده می گیریم و نمی خواهیم به آنها توجه کنیم .به داده هایی توجه کنیم که باورهای تثبیت شده مان را آشفته می کند .
تجربه های زیادی را از مراجعان شنیده ام که باور داشتند نمی توان برای مسئله شان اقدامی کرد ، باور داشته اند همه راهها را امتحان کرده اند، تجربه موفقی در اطرافشان ندیده بودند و می پنداشتند انجامش ممکن نیست چون تا بحال موفق نشده انیم.
باور دارم وادار کردن مغز به دیدن آنچه نمی خواهد ببیند، تمرین سختی است و به دفعات تجربه کردم و بازخورد گرفته ام با کوچ راحت تر از عهده آنها برآمده ایم. مطمئنا فکر کردن و دیدن همانا و یافتن راههای جدید همانا .
یکی دیگر از اتفاقات جالبی که در مغز ما می افتد پدیده خفه شدن از فکر است به این معنا که بخش قدامی شروع به تجزیه و تحلیل می کند که الزاما درست نیست و جلوی حس واقعی را می گیرد مثل زمانی که این بخش می گوید جنس گران قطعا بهتر است. فلان تصمیم قطعا تصمیم بهتری است . این تنها راه برای رسیدن به نتیجه مطلوب است. در این موارد دچار پدیده خفه شدن از فکر هستیم . گفته میشود ثروت اطلاعات فقر توجه را می آفریند(هربرت سایمون).
بله در این آشفتگی که به دلیل ویژگی ذهن ما و البته مشغله زیاد بوجود می آید یکی از بهترین راهها استخدام کوچ است . یادمان باشد که او یک خبره است . خوب می شنود. اطلاعات ذهن مان را دسته بندی می کند.اطلاعات اضافه که تمرکزمان را کم می کند را با مشورت ما کنار می گذارد نقاط کورمان را روشن می کندو آن گاه بهترین آگاهی ها متولد می شود. و در پس آگاهی گام به گام همراه می شود تا اقدامات مناسب را انجام دهیم.
نخستین گام برای گرفتن تصمیم بهتر آن است که خود را همانگونه که هستیم ببینیم و نفاط ضعف، استعدادها، قوت و کمبودهایمان را با صداقت ارزیابی کنیم و برای رشد خود برنامه ریزی کنیم و از توانایی های کوچ در طول این مسیرکمک بگیریم.
پی نوشت:
برای احترام به نویسنده مطالبی که مستقیما از کتاب نقل شده را برجسته کردم.
اطلاعات بیشتر درباره کتاب تصمیم گیری نوشته یونا لرر